ﺁﻳﻬﺎن ﺧﻮﺷﮕﻠﻪ ﺁﻳﻬﺎن ﺧﻮﺷﮕﻠﻪ ، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره
ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺭﻭﺯﺁﻏﺎﺯﻋﺸﻘﻤﻮﻥﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺭﻭﺯﺁﻏﺎﺯﻋﺸﻘﻤﻮﻥ، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره
ﻣﺎﻣﺎﻧﻲﻣﺎﻣﺎﻧﻲ، تا این لحظه: 27 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره
ﺑﺎﺑﺎﻳﻲﺑﺎﺑﺎﻳﻲ، تا این لحظه: 36 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

ﺁﻳﻬﺎﻥ ﺳﻠﻂﺎﻥ ﻣﺎﻩ

یه روز خوب مهمونی آبا جوووﻭﻧﻲ

سلاااام قلبم،سلاااااااااااام عمرم،نفس مامانی ببخشید که دوسه روز نبودم مثل همیشه باید بگم که سرم شلوغ بود. روز جمعه 93/4/20 آبا جووونی(مامانی بابایی )عمو و عمه ها رو افطاری دعوت کرده بود پسر عمه هات آریان و رسول و دختر عمه های دوقلوت پریا و ثنا جون و دختر عمو فاطمه و پسر عمو مهدی اومده بودن کلی با شما فرمانروای عزیز بازی کردن و سرگرمت کردن و کلی خوش گذروندی چون همه ی اونا خیلی دوستت دارن البته شما تو این مدت بر خلاف همیشه فقط یکم اذیت کردی .چون مشغول بازی با بچه ها بودی.ممنونتم پسرکم. تو این پست میخوام چند تا از عکسای اونروز رو برات بذارم خوشگلم. لطفا بیاین ادامه... اینم از عکسای شما عزیزای من...
22 تير 1393

آیهان در در پارک ائل گلی تبریز

سلام سلام گل پسرم ، من اومدم خوش اومدم، با خبرای خوش اومدم  عزیزترینم روز شنبه که سالروز ازدواج منو بابایی بود مامانی میخواست سوپرایزکنه اما از شانس بد ما وقت دندون پزشکی مامان افتاد همون روز رفتیم دندون پزشکی بعدش بابایی گفت میخوام ببرمتون جایی !گفتم ﻛﺟا?گفت باغلارباغی>راستش منم ائل گلی رو ترجیح دادم و گفتم بریم اونجا .......... حالا برو ادامه............ بابایی هم قبول کرد و رفتیم.وقتی رسیدیم ائل گلی یه بارونی اومد که نگو و نپرس زودی رفتیم نشستیم تو رستوران و یه پیتزای خوشمزه هم خوردیم،شما فرمانروای عزیزهم همه جا رو بهم زدی.بعدش بارون یکم بند اومد. وتو سوار اسباب بازی ها شدی و وقتي میخواستیم برگردیم...
17 تير 1393

ﻳﺎ ﻋﻠﻲ ﮔﻔﺘﻴﻢ و ﻋﺸﻖ ﺁﻏﺎﺯ ﺷﺪ....

آیهان عزیزم.منو بابایی در ۱۳۹۱/۴/۱۴ باهم رفتیم زیر یه سقف .وفردا سالگرد یکی شدنمون هس . عزیزتر از جانم,‌من در چشم تو کتاب زندگی را میخوانم وهر بار که مژه های تو بر هم میخورد‌ یک صفحه از این زندگی را برایم ورق میزند                                                                     &nbs...
13 تير 1393

آیهان و مراسم ﻫﻨﺪﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻧﻪ ﺧﻮﺭﻱ

سلام ناز نازی مامانی امروز میخوام تو این پست  مراسمات خاص شما رو تعریف کنم.امروز که 10 ماه و 16 روزه بودی بابایی میخواست هندوانه قاچ کنه و بخوره اما شما فرمانروای عزیز با هزار دعوا و گریه زاری و آخرش ...دیگه هیچی خودتون قضاوت کنین بفرمایین ادامه...      بفرمایین هندونه .... تعارف هم بی تعارف   ...
12 تير 1393

آیهان در پارک سهند

سلام گلم پسرم میخوام تو این پست خاطره ی گردش شیرین رو برات ثبت کنم. عشقم روز شنبه 7 تیر بود که بابایی قول داده بود که بریم گردش.دست بابایی هم درد نکنه و به قولش عمل کرد اولش رفتیم پاساژ آریا اونجا رو خوب گشتیم و بعدش بابایی زحمت کشید برد پارک،اونجا تاب تاب عباسی کردی و کلی خوشت اومده بود و دلت نمیخواست پیاده شی.خلاصه که کلی خوش گذروندی و اصلا صدات هم در نیومد. لطفا ادامه.... اینم از عکسای تاب بازی شاه پسر آیهان و سوار بر سرسره آیهان سوار بر الاکلنگ و چند تا عکس تو بغل بابایی ...
10 تير 1393

آیهاﻥ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻣﻜﺎﺷﻔﻪ

گل پسرم امروز میخوام تو این پست عکسایی که تو چند روز ازت انداختم رو برات بذارم ببخشید که دو سه روز طول کشید آخه مامانی یکم مریض بودم بخاطر همین بالاخره ببخش عزیز دلم. در ادامه...     و ادامه ی مکاشفه ها دنبال چی میگردی مامانی؟؟؟ همچنان در حال مکاشفه...   ...
9 تير 1393

ﺷﻴﺮﻳﻦ ﻛﺎﺭﻱ ﻫﺎ ﻗﻨﺪ ﻋﺴﻠﻢ

عزیزترینم اینجا چند تا عکس از شیرین کاری هات رو میزارم تا تو آینده مدرکی برات داشته باشم.... ادامه.... واینم مدارک:   الهی قربون اون لبخندها شیرینت بشم هر وقت که میخندی انگاری دوباره جون میگیرم آیهانم الان که این رو برات میزارم ساعت  18:30دقیقه روز سه شنبه 9 تیر ماه هست  که مثل فرشته کوچیک روی پاهای مامان خوابیدی. ...
9 تير 1393

آیهان وﺷﻴﻂﻮﻧﻲ ﻫﺎﺵ

بقیه در ادامه ی مطلب...  اینجاهم داشتی سر مامان رو گرم میکردی که بری راه پله آی شیطونک من  و اینجا رسیدی به محل مورد علاقه ات اخ بالاخره رسیدم خشته شدم مامانی بغلم میکنی؟ وبعد یه خمیازه که کاملا خسته بودی اومدی بغل مامانی و مثل فرشته ها خوابیدی ...
5 تير 1393

جدیدترین ژست های آیهان در 10 ماهگی

بازی کردن آیهان با وسایل آشپزخانه وحال  سیم کشی و تعویض لامپ توسط آیهان  ادامه ی مطلب ...   فکر کنم شوخته.....      شوخته باید عوژش بکنم                                                              ...
3 تير 1393