آیهان در در پارک ائل گلی تبریز
سلام سلام گل پسرم ،من اومدم خوش اومدم، با خبرای خوش اومدم
عزیزترینم روز شنبه که سالروز ازدواج منو بابایی بود مامانی میخواست سوپرایزکنه اما از شانس بد ما وقت دندون پزشکی مامان افتاد همون روز رفتیم دندون پزشکی بعدش بابایی گفت میخوام ببرمتون جایی !گفتم ﻛﺟا?گفت باغلارباغی>راستش منم ائل گلی رو ترجیح دادم و گفتم بریم اونجا ..........
حالا برو ادامه............
بابایی هم قبول کرد و رفتیم.وقتی رسیدیم ائل گلی یه بارونی اومد که نگو و نپرس زودی رفتیم نشستیم تو رستوران و یه پیتزای خوشمزه هم خوردیم،شما فرمانروای عزیزهم همه جا رو بهم زدی.بعدش بارون یکم بند اومد. وتو سوار اسباب بازی ها شدی و وقتي میخواستیم برگردیم بابایی از اونجا برات یه شمشیر خوشگل خرید البته بادکنک هم خریده بود که زودی فاتحه شو خوندی.خلاصه که کلی خوش گذشت .
عزیزم اینجا چند تا عکس برات میزام ببخش شب بود وعکسای با کیفیتی نشد ببخشید فرمانرواااااااااااا
فرمانروای عزیز سخت در حال رانندگی
اینجا هم فرمانرو تمایلش یه چیز دیگست!
اینم صبح اونروز که داشتی با شمشیرت بازی میکردی